اشعار محمود حبیبی کسبی

  • متولد:

حرم ماست این وطن، ایران / محمود حبیبی کسبی

• یک
گفته بودیم انتقامی سخت
از تبارِ فرار می‌گیریم 
دشمن ماست اهلِ لاف و خلاف
ما ولی مَرد شور و شمشیریم

باز همدست با ترور شده‌اند
کفر و تکفیر در صفِ صفین
ریخت بر خاکِ قدسی ایران
خون ما، ملت امام حسین

خون مظلوم نوحه می‌خواند
نقشه‌ی انتقام در دست است
طی شده دوره‌ی بزن در رو
کوچه‌ی الفرار بن‌بست است

خون مظلوم پر درآورد و
شد ابابیل و بارش سجیل
«ما رَمَیت» است و «اِذ رَمَیت» اینجا
دست حق شعله زد به اسرائیل 

انتقام از تبار شوم ترور 
به همین یک دو جا نشد محدود 
تازه این‌ها تلافی خونِ
دختر گوشواره قلبی بود

• دو
باز جنگ حرامی است و حرم
جنگ کفتارها و کفترها
باز هم پیش دیده‌ی زینب
بر سر نیزه می‌رود سرها

در حریم مدافعان حرم
زنده شد راه کشته‌ی دم عشق
خون سردارهای عاشق ما
ریخت بر خاک کربلای دمشق

باز شیران حق نشان دادند
کار خون از خطر درست‌تر است
لانه‌ی روبهان صهیون، از
خانه‌ی عنکبوت سست‌تر است

رهبر اقتدار بدرقه کرد
این سپاه به قدس راهی را
دید دنیا به یک اشاره‌ی او
وعده‌ی صادق الهی را

• سه
آرش این‌بار رخت سبز به تن
تیر خیبرشکن گرفت به کف
خیره در چشم‌های صهیون شد
«یا علی» گفت و زد به قلب هدف

فصل طوفان انتقام آمد
فصل باران موشک و پهپاد
نور شب‌های قدس روشن کرد 
حاج قاسم نمی‌رود از یاد

تازه آغاز انتقام است این
تیر آرش بلندپرواز است
حرم ماست این وطن، ایران
پُر سردارهای سرباز است

مادر ماست مام میهن ما
عاشق مادر است فرزندش
خون ما مرزهای ایران و
تن ما، جان ما پدافندش

نام حق است ذکر پرچم ما
از رکاب این نگین نمی‌افتد
تا که ما را فدایی‌اش دارد
پرچم ما زمین نمی‌افتد

بین ایمان و کفر سازش نیست
بین ما نهر و بحری از خون است
عاقبت انتقام این شهدا
فتح خیبر، شکست صهیون است
168 1 5

اسیر حُسن تو برگ گل است، شبنم هم / محمود حبیبی کسبی

اسیر حُسن تو برگ گل است، شبنم هم
دخیل عصمت تو آسیه‌ست، مریم هم

زِ هر دمت همه سر می‌رود عصارهٔ وحی
که با رسول خدا همسری و همدم هم

تو کیستی؟ جبل النور خانهٔ احمد
که تکیه کرده به نور تو کوه محکم هم

زلال چشمه ی تطهیر از تو جاری شد
گواه پاکی تو کوثر است، زمزم هم

دمید در برهوت حجاز یاس از تو
بهشت می‌شود از مقدمت جهنم هم

همین ز شأن تو کافی ست دخترت زهراست
فدای دختر تو عالم است و آدم هم

به دست زهره ی منظومه ی مطهر توست
فقط نه چرخش دستاس، هر دو عالم هم

عقیق عشق محمد، نگین حلقه ی توست
سر است حلقه ی تو از نگین خاتم هم

تو با رسول هم آیینه ای و هم آهی
برای درد دلش محرمی و مرهم هم

کلید قلب نبی دست توست، با این گنج
دگر نیاز نداری به اسم اعظم هم

به یک تبسمت از طور سینه ی یاسین
ملال می رود، اندوه می رود، غم هم

ز رنج شعب ابیطالب آسمان خم شد
ولی تو هیچ نیامد به ابرویت خم هم

نفاق خواست که ناخن کشد به ماه رخت
ولی نشد ز مقام تو ذره ای کم هم

نفاق، خواند تو را پیرزن، جوان بودی
رسول خواند تو را شیرزن، مکرم هم

برای یاری حق مال دادی و جان نیز
به محضر کرم تو گداست حاتم هم

به شرح حال رسول و بتول بعد از تو
فغان کم است، تأسف کم است، ماتم هم

1202 8 3.85

ای شهید مشهد چراغ / محمود حبیبی کسبی

ای شهید بی‌گناه
ای شهید مشهد چراغ
ای شهید آستان شاه نور
ناگهان به یک گلوله و به چند قطره خون
پرکشیده‌ای به بارگاه نور 

خون تو 
لاله‌ای‌ست رسته از میان سنگ‌های صحن 
این سرشت توست، سرنوشت توست
این بهشت توست 

خون تو
گرچه سرخ بود 
از نگاه خصم کوردل ولی
آن‌قَدَر نداشت رنگ
تا برای تو 
خیل بی‌وطن تظاهرات بی‌محل به پا کنند
در محلۀ فرنگ
رنگ خون دل‌بخواهِ لشکر سراب
رنگ دیگری‌ست
رنگ سرخ مایلِ به تجزیه
رنگ سرخ مایلِ به ننگ 

ای شهیدهای بی‌گناه
از سکوت این جماعت وطن به مزد
نه به نامتان شعارهای آتشین درست می‌شود
نه از این همه خبرگزاری دروغ
لحظه لحظه صد خبر به مقصد ترور
پست می‌شود 

خونتان اگر خبر نشد
بر تن تناور وطن تبر نشد
بی‌ثمر نشد
جسم غرق خونتان 
روح ما، شکوه ماست
ردّ خونتان 
شاهراه ما، پناه ماست 
 

489 0 5

نگه دار دست مرا با نگاهی / محمود حبیبی کسبی

رسیدم دوباره به درگاه شاهی
چه شاهی که دارد ز شاهان سپاهی

فلک آستانی ملک پاسبانی
ضمان کارگاهی جنان بارگاهی

سلام ای غریبی که در صبح محشر
ندارم به جز مُهر مِهرت گواهی

خیالت به سر خون هجرت به گردن
به شوق تو کردم چه شال و کلاهی

شلوغ است دورت ولی شد فراهم
عجب خلوتی خلوت دلبخواهی

چو آیینه از بس که دل نازکی تو
توان تا حریمت رسیدن به آهی

تو آیینه آیینه نوری و نوری
تو مهری چه مهری تو ماهی چه ماهی

تو را مهر گفتم؟ تو را ماه خواندم؟
عجب کسر شأنی عجب اشتباهی

که مهر است در محضرت مرده شمعی
که ماه است پیش رخت روسیاهی

گرفته ست خورشید اذن دمیدن
ز نقاره خانه دم هر پگاهی

تویی شرط توحید و بی تو یقینا
همه نیست توحید جز لاإلهی

اگر ابر لطفت به محشر ببارد
نماند ثوابی نماند گناهی

به لطف تو کاه ثواب است کوهی
به بذل تو کوه گناه است کاهی

لب دره ی نفس لغزیده پایم
نگه دار دست مرا با نگاهی

منم آن گنهکار امیدواری
که دارد ز لطف تو پشت و پناهی

ندانم چگونه برآیم ز شکرش
اگر راه دادی مرا گاه گاهی

الهی مرا از حریمش مکن دور
مرا از حریمش مکن دور الهی
4682 2 4.45